کد مطلب:140327 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118

اتمام حجت نمودن حضرت با آن قوم شقی و پلید
امام علیه السلام بعد از خواندن خطبه اول و موعظه نمودن آن قوم پلید كه شرحش گذشت بار دوم روی منور و مقدس خود را به جانب آنها نمود و با صدای بلند كه همه صحرای كربلای پربلاء را پر كرده بود و هر دو لشگر می شنیدند فرمود:

ای جماعت نسب مرا بیان كنید و نظر نمائید كه من كیستم و رجوع كنید به نفوس شریره ملعونه خود و سرزنش كنید خود را بر عمل خویش، فانظروا هل یصلح لكم قتلی و انتهاك حرمتی.

ای جماعت ملاحظه كنید كه آیا صلاح شما هست كشتن من و درهم شكستن حرمت من، آیا من فرزند پیغمبر شما و پسر وصی او و پسر عمش جناب علی بن ابیطالب علیه السلام كه اولین نفری بود كه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد نیستم؟ آیا جناب حمزه سید الشهداء عم من نیست؟ آیا جعفر طیار كه با ملائكه در بهشت پرواز می كند عموی من نیست؟ آیا این حدیث شریف به گوش شما نرسیده است كه رسول الله صلی الله علیه و آله در حق من و برادرم حضرت امام حسن علیه السلام فرمود: هذان سید شباب اهل الجنة یعنی حسن و حسین دو آقای همه جوانان اهل بهشت اند.

ای قوم اگر مرا در آنچه می گویم تصدیق می كنید و حال آنكه هر چه می گویم


راست است و بحق خداوند كه هرگز قصد دروغ نكرده ام زیرا دانسته ام كه خداوند جلیل دروغگو را از رحمت خود ناامید گردانیده است پس چرا با من اینگونه سلوك و رفتار می كنید و اراده كشتن من دارید و اگر كلام مرا دروغ می پندارید قطعا در میان شما هستند جمعی كه اگر از ایشان سؤال كنید به شما خبر داده و گفته من را تصدیق می نمایند، از جابر بن عبدالله انصاری و اباسعید خدری و سهیل بن سعد ساعدی و زید بن ارقم و انس بن مالك سؤال كنید تا به شما خبر دهند كه خودشان همین حدیث شریف را از حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله در حق من و برادرم شنیده اند.

سپس حضرت فرمودند:

یا قوم اما فی هذا حاجز لكم عن سفك دمی.

ای جماعت بی حیا این همه سخنان كه برای شما گفتم باعث آن نشد كه شما را از كشتن و ریختن خون من باز دارد؟!

ناگاه در این هنگام شمر بداختر در بین سخنان امام علیه السلام جسارتی كرد و كلامی گفت كه مضمونش این است كه:

حسین از دین خدا بیرون رفته و می خواهد سخنان خود را راست قلمداد كند و ما نمی فهمیم كه او چه می گوید.

پس حبیب بن مظاهر علیه الرحمه در جواب او فرمود:

ای ملعون، توئی كه از دین خدا بیرون رفته ای و هر كس هر چه بگوید متابعت او می كنی و اگر هفتاد مذهب به هم رسد از برای دنیا با همه همراهی می كنی و راست می گوئی كه سخنان و كلمات این بزرگوار را نمی فهمی زیرا كه به جهت كفر تو خداوند قلب تو را سرنگون كرده و بر آن مهر گذاشته است.

و چون آن بی دین از حبیب آن جواب را شنید ساكت شد.

سپس امام علیه السلام دفعه دیگر به صدای بلند كه همه كس شنیدند فرمودند:


ای قوم اگر شما در سخنان من شك دارید، پس معلوم می شود در اینكه من فرزند پیغمبر شمایم شك دارید.

فو الله ما بین المشرق و المغرب ابن بنت نبی غیری فیكم و لا فی غیركم.

ای جماعت بخداوند عالم قسم كه در میان مشرق و مغرب فرزند دختر پیغمبری غیر از من وجود ندارد نه در میان شما و نه در میان غیر شما، ای قوم وای بر شما، آیا می خواهید كه مرا به قتل رسانید در عوض آنكه از شما كسی را كشته ام یا آنكه مالی را از شما تلف كرده ام یا كسی را مجروح نموده ام كه قصاص كنید و حال آنكه هیچ یك از اینها از من صادر نشده است.

پس چون كلام را از آن حجت خدا شنیدند همگی ساكت شده و احدی جواب نگفت و متحیر و سرگردان شدند كه چنین كلمات و فرمایشات را چه جواب بگویند و چون حضرت دیدند همه ساكت شده اند و اصلا جواب نمی گویند جمعی از رؤساء و بزرگان ایشان را صدا زد و فرمود:

یا شبث بن ربعی و یا حجار بن ابحر و یا قیس بن الاشعث و یا یزید بن الحرث آیا شماها نامه ننوشتید به من كه همه ی میوه ها بر درختهای ما رسیده و همه زراعتهای ما سبز و خرم گردیده و از برای نصرت و یاری تو لشگرهای مسلح و مكمل آماده نموده ایم، كو وعده های شما و صدق قولتان؟!

راوی می گوید: والله هرگز سخنگوئی به آن فصاحت و بلاغت پیش از او و بعد از او شنیده نشده.

مرحوم مجلسی در كتاب بحار روایت كرده است كه چون سخن آن حضرت به اینجا رسید عمر بن سعد ملعون فریاد زد ای یاران مگذارید حسین این قدر سخن بگوید و او را جواب بگوئید كه او پسر پدرش علی بن ابیطالب است والله اگر در میان شما همین طور یك روز بایستد كلام او قطع نخواهد شد و از حرف زدن مانده نمی شود


پس شمر حرامزاده قدم جرأت در میان نهاده عرض كرد: یا حسین اینقدر حرف كه می زنی چه می گوئی حرفی بزن كه ما آن را بفهمیم.

حضرت فرمود: می گویم از خدا بترسید و متقی و پرهیزگار گردید لا تقتلونی فانه لا یحل لكم قتلی و لا انتهاك حرمتی، ای شمر غدار مكار می گویم دست از كشتن من بردارید و حرمت مرا درهم مشكنید زیرا من پسر دختر پیغمبر شمایم و جده من خدیجه زوجه پیغمبر شما است و البته به شما رسیده است كلام پیغمبر كه فرموده الحسن و الحسین سیدی شباب اهل الجنة.

پس اشعث بن قیس ملعون پیش آمد و عرض كرد: ما این سخنان را نمی دانیم و گوش به این حرفها نخواهیم داد و لكن بدان سخن ما اینست كه دست از بزرگی بردار و در فرمان پسر عم خود درآی و كوچكی او را راضی شو كه او و اصحاب او و دوستانش با تو رفتاری نخواهند كرد مگر همانطوری كه موافق خواهش تو است.

پس آن بزرگوار و برگزیده خلاق زمین و آسمان در جواب آن ملعون فرمود:

والله لا اعطیكم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقر لكم اقرار العبد.

به خدا قسم دست بیعت به شما نخواهم داد از روی ذلت و خواری و اقرار نخواهم كرد از برای شما مثل اقرار بندگان و غلامان، پس به ندای بلند فرمود:

یا عباد الله همانا من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم كه شماها مرا سنگباران كنید و پناه می برم به پروردگار خود از هر متكبری كه ایمان نیاورد به روز حساب.

آگاه باشید كه اتمام حجت الهی بر شما كردم و راه خیر و شر را به شما نمودم و لكن بدانید كه جهاد خواهم كرد با این گروه بسیار، كم است آذوقه و اصحاب من، پس شعری چند قرائت فرمود كه جملگی دلالت داشتند بر اعراض از دنیای دنی، پس روی مبارك به جانب آسمان كرد عرض نمود:


ای خداوند من منع فرما از ایشان باران رحمت خود را و قحط كن در زمان ایشان مثل آنكه در زمان حضرت یوسف كردی و مسلط گردان بر ایشان غلامی از ثقف كه زندگانی را بر ایشان تلخ گرداند و احدی از ایشان را باقی و زنده نگذارد و به قتل رساند ایشان را در عوض آن كه ما را به قتل رسانیدند.

خداوندا، این جماعت ما را فریب دادند، به ما دروغ گفتند، ما را خوار و ذلیل گردانیدند، توئی پروردگار ما و اعتماد ما بر تو است و بسوی تو است زاری و بجانب تو است بازگشت همه ما.

و پس از فراغ از مناجات با حضرت قاضی الحاجات روی مقدس را بجانب آن ملاعین كرده فرمود:

كجاست عمر بن سعد كه مرا با او كاری است؟

چون آن شقی بد اقبال از خواستن آن جناب آگاهی یافت اكراه داشت كه بخدمت آن جناب شرفیاب شود، بعد از نزدیك شدن آن ملعون به آن جناب حضرت فرمودند:

ای عمر تو مرا به قتل می رسانی، به گمان آنكه حرامزاده ای پسر حرامزاده تو را در ملك ری و بلاد جرجان والی خواهد كرد!!!

ای عمر والله كه تو به آرزوی خود نخواهی رسید و این كلام عهدی باشد در میان من و تو و آنچه می خواهی و می توانی بكن كه هرگز بعد از شهید كردن من خوشحالی نخواهی دید نه در دنیا و نه در آخرت و گویا می بینم سر تو را كه در كوفه به نیزه كرده اند و اطفال آن را بازیچه خود گردانیده اند.

عمر بن سعد بدعاقبت از شنیدن این كلام خشمناك گردید و روی نحس خود را گردانید و به مكان خویش برگردید و روی به لشگر خود كرد و گفت:

ما تنتظرون به احملوا باجمعكم انما هی اكلة و احدة.

یعنی انتظار چه می كشید جمیع لشگر یكدفعه بر او حمله كنید كه او یك لقمه


بیشتر نیست.

به گفته آن شقی همه لشگر بر آن مقتدای عالمیان و مركز دایره ایمان حمله كرده و به تیرها و نیزه ها و آلات حرب به آن بزرگوار و اصحابش اذیتها می رساندند.